×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

تصويربرداريمجموعه تشريفاتي دنيز

خدمات و تشريفات

× !-- begin of gohardasht.com profile every where source code-- language=java src=http://www.gohardasht.com/gohardasht.asp?username=bereta&th=1.png/ !-- end of gohardasht.com profile evry where source code --
×

آدرس وبلاگ من

danizfilmstudio.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/bereta

?????? ???? ?????? ???? ????? ????? ??? ????

لحظه 3

آوات از بالاي سرم روي نوشته ها سرك مي كشه .بوي خوش موهاش منو بازم به گذشته هاي دور مي بره.نميدونم از بوي خوشه يا از هرم گرم تنش
صداي غرش موتور كراس كه سوارشم ميون صداي گلوله هاي توپ كه هر از گاهي كنارم اينور و اونور ميخورن گم شده
يه بازي شده بين من و گلوله ها
خودمو مي رسونم پشت سنگراي استراحت خط جديدي كه بهش مامور شدم .از موتور پياده ميشم و مستقيم ميرم به سمت خاكريزي كه 5پيكر شهيد رو اونجا خوابوندن .بدنها كاملا سالمن و روي صورتشون رو با چفيه پوشوندن .از زير سر همشون رگه هاي خون كه حالا ديگه خشك شده و دلمه بسته و به سياهي ميزنه مشخصه.
چفيه ها رو يكي يكي بالا مي زنم و پيشوني هاي سوراخشون بهم ميگه تك تيرانداز عراقي خوب به كارش وارده .
هيچكدوم سني بالاتر از 25 ندارن .هنوز محو نگاهشون هستم
صدايي از پشت سر مي گه : همشون مال امروزن
بر مي گردم و مردي رو مي بينم با ريش هاي بور :صورت آفتاب سوخته و موهايي بلند و چشمايي طوسي و پر نفوذ اما پر از غم .يه تصوير قديسانه اي داره .همون اول جذبم مي كنه .
دوباره به حرف مياد:شما بايد همون تك تير اندازي باشين كه از ستاد مامور شده؟
سرو وضعم .و تفنگ سيمينوف روي دوشم تابلو ميزنه
دستشو جلو مياره و مي خنده:مسعود هستم.ما منتظرتون بوديم. بريم تا سنگر فرماندهي رو نشون بدم
توي راه تا سنگر فرماندهي انگار سالهاست كه همو مي شناسيم .
تازه وقتي ميرسيم و وارد سنگر فرماندهي ميشيم مي فهمم كه مسعود فرمانده گردانه.
ميخوام تك تير اندازو شكار كنم .اينو شب به ليلا كه كنارم ايستاده و داره سيگار كشيدنمو تماشا ميكنه ميگم .
مي خنده مث هميشه و مي گه :چرا كه نه.تو مي توني
ميگم :منطقه بديه.نميشه به اين سادگي شكارش كرد.بايد زير رمل هاي ماسه اي يه دوروز بخوابم و كاملا شناسايي ش كنم
ميگه :تو عاشقي و ميتوني .منم كنارت همونجا ميخوابم تا تنها نباشي
ميگم :پس مي زنمش
باد گيسوهاشو به بازي مي گيرهو مي گه :برو بخواب .آروم و راحت .اينبار اون شكار تو ميشه
2روز زير رمل ها انتظارشو كشيدم يعني انتظارشونو.2 تا بودن و ليلا كنارم بود در تمام لحظه ها.
منطقه آروم بود .و درست زماني كه ميخواستن جاشونو با هم عوض كنن .ليلا گفت بزن .وقتشه.
صداي 2گلوله و هردو به پشت افتادن
صداي تيربار بلند بود كه من پريدم توي كانال
شربت آبليموي خنك كه نمي دونم كي داد دستم و سيگاري كه مسعود برام روشن كرد و منو به آغوش كشيد.
حالا نوبت آواته كه  منو در آغوش كشيده
اينبار صداي تيربار نمياد .بوي خاك بارون خورده س
پنجشنبه 30 اردیبهشت 1389 - 8:41:36 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

پیوند های وبلاگ

آمار وبلاگ

41785 بازدید

13 بازدید امروز

3 بازدید دیروز

93 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements